روزگار عوضی
و سکوت قویترین نعره من بود در شب درد
سرشار از حرفهای نگفته
گرد و غبار کفشهایشان بر دوشم سنگینی میکند
دیگر حالم از لبخند دروغینشان به هم میخورد، از این نقاب و آرایششان
ای کاش باران می بارید
باران می بارید و می شست چهره دروغینشان را
باران می بارید و می شست خاک باغچه را
تا جدا شوند بی ریشگان و تازه به دوران رسیدگان،از آنها که ریشه در اعماق خاک دارند
و من میخواندم
دوباره بارش باران ، دوباره غرش رعد
دوباره گریه ابر و طراوت تن برگ
ای کاش باران می بارید.
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۸۷ ساعت 17:42 توسط محمد مهدی صدری
|