شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت , دوباره گریه بیطاقتم بهانه گرفت
صفحهٔ خالی !!!!
مثل نگاههای تو
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 16:56 توسط محمد مهدی صدری
|
سلام دوست من
اینجا نه شعر می بینی نه نوشته ادبی و نه داستان چون من نه شاعرم نه نویسنده!
آخرین ساعت درس ادبیاتمم حداقل ده پانزده سال پیش بوده، از ارکان شعر و شاعری و نویسندگی هم هیچ اطلاعی ندارم، ادعایی هم ندارم.
نوشته های این صفحه فقط بیان لحظه ای احساسات و بعضی از خاطراتمه که به صورت ساده و غیر حرفه ای به قلم آوردم ،اگر هم بعضیهاشون به نظر شما به شعر شبیه هستن یقینا" اتفاقی بوده، شما به بزرگی خودتون ببخشید.
پس لطفا" فتیله توقع خودتونو یک کم پایین بکشید ، زیاد دنبال ردیف و قافیه نگردید (الکی خسته میشید) و توجه داشته باشید که یه آدم معمولی فقط میخواسته باهاتون یک کم حرف بزنه.
از همه شما ممنونم که به من سر می زنید و از دیدن نظراتتون خوشحال میشم.
استفاده از مطالب این صفحه بدون ذکر منبع و نام نویسنده مجاز نمی باشد